درمن بدمی من زنده شوم 👑🌹 یک جان چه بود، صد جان منی
باورم نمیشه پرنسسم! از فردا مورخ 31 شهریور ساعت 10 صبح وارد سه سالگی میشی و انگار همین دیروز بود از بیمارستان برمیگشتیم. با اون صورت ناز کوچولوت و چشمای خوشکلت زل زده بودی به منو بابایی. هر لحظه هزار بار قربون صدقه ات میرفتیم. آقاجون و مامانجون چقدر هیجان زده بودند. بارداری و سزارین راحتی داشتم. اصلاً اذیتم نکردی. نه بد آرامی نه گریه نه خدا رو شکر زردی یا بیماری. اما از دوسالگی به بعد دو بار سرما خوردی یک بارم اسهال استفراغ و یک بارم عفونت چشمی و دو سه بارم حین دویدن آسیب دیدی و این اواخر بد خوردی زمین و زیر چونه ت زخم شد. دلم ریش میشه میبینمش. آهان! دو بار سوختگی خفیف ایجاد شد که ناشی از کنجکاوی و بازیگوشیت بود یه تاول کوچولو روی دست...